دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

فکر کنم این ارزش نظر رو داشته باشه داداشی

اگر انسان از گناهان کوچک پرهیز نکند کم کم   

 

گناهان بزرگتری را مرتکب میشود

 

 

 

 

 

سلام   

 

امروز میخوام موضوع  آزاد  بزارم و در باره  

 

 

هرچی خواستم حرف بزنم  

 

 اول میخواستم  مطلبی در باره نوشته برادرم نارنجی   

 

 

که تو وبشون نوشتن بنویسم  

 

اما گفتم بهتره تو نظرات وبشون بنویسم   

 

که نوشتم ولی بر اثر اتفاق تماس گرفتم گفتم   

 

اما چیزی نگفت  و احساس کردم برداشتم خودم درسته  

 

پس داداشی ببخش  منو  

 

خوب موضوع آزاد 

 

عقل  رو چند روزی فرستادیم تعطیلات   

 

و قلم به دست دل دادیم  

 

پس ببخشید که گه تند و گه شیرینو گه تلخ مینویسد  

 

اگرمیشد بهش مصلحت اندیشی آموخت  

 

 

ومثل عقل با دل رفتار کنیم  

 

دیگر ازش و قرب خودشو از دست میداد   

 

هر وقت به کسی گفتید  تو عقلت هیچی نیست  

 

 

و  اون ناراحت نشد  

 

میتونیم بگیم کار دل  با دلیل و از روی عقله  

 

به خدا تو دلم هیچی نیست  

 

اینو واسه یاد آوری گفتم واسه خودم  

 

خوب دیگه فکر کنم به اندازه کافی دفاع کردم از خودم  

 

موضوع آزاد بعدی  

 

امروز با یک مقدار دردی که احساس میکردم در پام   

 

 

 با وحید رفتیم  کوه سنگی  

 

جای همه خالی  

 

نمیدونید از اون بالا که به مشهد نیگاه میکنی  

 

 چی حسی بهت میده قبول سخته بالا رفتن   

 

اما خیلی زیبا هست  

 

مشهد زیر دستت هست  

 

یک فاتح اخلاس واسه شهدای گمنام خوندیم و  

 

 

 اومدیم پایین بعد پیاده راه افتادیم از کوه سنگی به  

 

 

 

 سمت سینما افریقا  خیلی راه بود   اما خیلی حال داد   

 

ترافیک خیلی بود هم ادم هم ماشین  

 

با وحید  یک سرپا رفتیم  زیست خاور    

 

بعد اومدیم سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه  

 

امروز خیلی خوش گذشت به اندازه ای که  

 

 

 این چند روز در مقابلش هیچ بودن  

 

اومدم پشت  سیستم دیدم  برادرم نارنجی نظر نزاشته  

 

 

 

 اخه وقتی میخواستم برم زنگ زد کجا هستی گفتم دارم  

 

 

 میرم بیرون گفت پس منم میرم نت و وبت رو میخونم  

 

وقتی اومدم دیدم نظر نزاشته گفتم یعنی نخونده  

 

سریع زنگ زدم که داداشی نظر نزاشتی گفت  

 

 

 نظری نداشتم که بزارم  

 

گفتم خبری هست که یک جورایی ازم ناراحته  

 

با اینکه تا حالا نشده داداشی بهم دروغ بگه   

 

گفتم نظرت در باره عکس هایی که گذاشتم چی هست  

 

گفت کدوم عکسا گفتم همونا که گذاشتم  

 

گفت من ندیدم گفتم دیدی لوس وبم رو نخوندی  

 

گفت من فقط عکس  دوتا پسر رو دیدم   

 

فکر کنم فهمیدم از چی ناراحته   

 

گفتم اونا نه گفت ابشار رو میگی 

 

داشتم همین جور که  تلفن دستم بود یک مطلب  

 

 

  

 رو برای داداشی میخوندم  که اشتباهی   

 

به جای 

 

  محیط ابشارشوی، بکر  مانده است  

 

خوندم   

 

محیط ابشار ، شویبکر مانده است  

 

دیدم داداشی پشت تلفن داره غش میکنه از خنده  

 

گفتم چی شده بعد یک ساعت خندیدن گفت  امین  

 

 

شوی  اسم ابشار هست و بکر یعنی دست نخورده 

 

  

نه  شویبکر  

 

وقتی فهمیدم  خودم انقدره خندیدم که نگو  

 

همین دیگه  راستی   

 

چند لحظه ای هم اینجا بارون اومد که خیلی قشنگ بود  

 

خیلی  جا همگی زیر بارون خیلی حال داد  

 

مخصوصا  جای ابجی شیلا  و داداش نارنجی  

 

اگر تونستم یک آپ دیگه هم میکنم     

 

  چون قرار وحید ساعت  ۱۸:۰۰ بیاد بریم حرم 

 

اگر رفتیم یک آپ دیگه هم میکنم  

 

اگر نه هم که هیچی  

 

همه شمارو دوست دارم   

 

مخصوصا شمارو  بنده خدا  مرتضی 

 

راستی داداشی اینو یادم شد بگم  

 

 

گفتار تو را حلقه به گوش داردم برادر  

 

*** 

 

دارم که در این دنیا ماندم برادر   

 

 

 

فکر کنم این ارزش نظر رو داشته باشه داداشی  

 

 

همین  

 

یا حق  

 

 

با تشکر دوست شما امین

رام تو نمی شود زمانه...رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز

ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه  

پرواز کن و پریدن آموز  

تا کی حرکات کودکانه؟  

در باغ و چمن چمیدن آموز  

رام تو نمی شود زمانه  

رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز  

مندیش که دام هست یا نه  

بر مردم چشم ، دیدن آموز  

شو روز به فکر آب و دانه  

هنگام شب آرمیدن آموز  

 

 

سلام 

  

 

امروز نمیدونم چرا اما هوس کردم مثل قدیما بنویسم  

 

روز هایی که پر از غم و غصه بودم  

 

روزهایی که از هر  دقیقه اش اندازه یک عمر خاطره تلخ و شیرین دارم  

 

مثل قدیما اول یک شعرار فرغ فرخزاد  گذاشتم که  

 

 

مثل قدیما خیلی حساسیت به خرج دادم در مورد انتخابش  

 

مثل قدیما دلم گرفته 

 

مثل قدیما میخوام بزنم زیر گریه را حت اما نمیشه 

 

نکنه دارم بزرگ میشم 

 

نکنه  دارم قاطی این ادم بزرگا میشم 

 

خسته شدم 

 

چی سخت شده  حرف زدن   

 

چی سخت شده حرف از دل زدن 

 

سطل زباله اتاقم پر شده از کاغذ هایی که مچاله شده 

 

 

 و دارن اونجا استراحت میکنن 

 

فکر کنم  این بار که نوشته هامو مچاله کردم میشه دفع   دهم  

 

خیلی  اعصابم خورده و خستم 

 

امید به این دارم  که حرفایی که بین من و ابجی شیلا  زده شد 

 

خواب  بوده باشه 

 

خدا جون شما که میدونی پس تر خدا  بزار بخوابم خستم 

 

 

دیگه  دوست ندارم  تنهایی رو یک بار دیگه  مزه  مزه کنم 

 

خدایا پس بزار بخوابم 

 

رسما اعلام  میکنم کم  آوردم 

 

نمیخوام کفر بگم پس همین جا تمومش میکنم تا آپ بعدی 

 

 خیلی لوس شدم 

 

امید وارم شبتون  قشنگ باشه  

 

شب  بخیر 

 

شب که نمیشه گفت صبح شد کم کم 

 

شب و صبحتون بخیر 

 

همین   

 

»» در ادامه مطلب تعداد عکس از یکی دیگر از تفریگاه های مشهد گذاشتم 

 

 

اگر دوست داشتید میتونید برید نیگاه کنید  

 

و یک مسئله ریاضی هم هست که اگر کسی حل کنه و جوابشو بزاره تو نظرات یک  

 

 

جایزه خیلی باحال بهش میدم  

 

مخصوصا دوستای نزدیکم «« 

 

یا حق

ادامه مطلب ...

میخوام در باره بدترین اما زیبا ترین هفته سال صحبت کنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.