دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

وقتی دل بین دوراهی میمونه کاریش نمیشه کرد

 

 

 

 

 

 

همه فکر می کنن عشق و عاشقی

 

خیلی چیز خوبیه

 

شایدم این طوری باشه

 

اما اگه کسی طعم مرگ آلود جدایی رو چشیده باشه

 

هیچ وقت حاظر نمی شه عشقو امتحان کنه

 

حتی برای خنده...

تا حالا شده یکی به زبون بیاره دوست داره

و تو هم همین طور اما  بازم 

یکی از ته  ته  دلت  فریاد بزنه

داری بازیچه میشی

گله از دست کسی نیست

مقصر دل دیوانه ماست

بیاید اول به اطراف قشنگ نیگاه کنیم بعد تصمیم کبرا بگیریم

 

 

 

سخت ترین کار میدونین چیه ؟  

 

این که از بین دو چیز بد یکیشو انتخاب کنی !  

 

 

البته بدتر اینه که بین دو کار خوب که هرکدوم عواقب بدی دارند یکیشونو انتخاب کنی ! 

 

 

 

 

مشکلم اینه میدونم کار درستو  

 

اما از انجامش میترسم 

 

شک ندارم 

اما دلهوره دارم 

 

کسی بجوز از جنس خودمون معنی خنده های منو سپهر رو نمیفهمه !!!!!!!

سلام

یکی  با گریه

یکی با ضربه

یکی با خنده

فشاری عصبی روشو خالی میکنه

خداوندا ….

  اگر روزی بشر گردی

  ز حال ما با خبر گردی

  پشیمان می شوی از قصه خلقت

  از این بودن از این بدعت

  خداوندا ….

  نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا

  چه دشوار است

  چه زجری می کشد آنکس که انسان است

  و از احساس سرشار است …..

من   ـ   پیام  ـ سپهر

سه نفر هستیم که هومن با دیدن  سپهر گفت دیگه بسمه نمیخوام پیام رو ببینم

دوباره به این  چند خط رو بخونید

خداوندا ….

  نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا

  چه دشوار است

  چه زجری می کشد آنکس که انسان است

  و از احساس سرشار است …..

به قول یکی از دوستام

کسایی که احساس بالایی دارم از لحاظ عاطفی

هیچوقت دنبال پشت  نیستن همیشه دنبال پشتیبان هستن کسی که بتونن بهش تکیه کنن

و وقتی که بی اعتمادی ببینن از اون طرف مثل این میمونه که یک  خنجر بسیار بزرگ رو از پشت داخل

قلبشون کرده باشی میمونه واسشون

درسته من اونجا فقط گوش میکردم اما دقیقا همینجوری  بود

یک گروه از انسانها

میگن ما احساس ندارم و چون احساس نداریم کسی نمیتونه افکار مارو رمز  گشایی کنه

مگر مثل خودمون باشه

یک  گروه میگن ما احساس داریم  اما از گروه یک  تقلید میکنن

با اینکه احساس دارن و خیلیم زیاده اما میخوان بی احساس باشن

یعنی میخوان مثل گروه یک باشن پس میشن کپی بردار

کسی که دنبال قدرت هستن

یک گروه احساسی هستن یعنی در چند کلمه اول کاملا میفهمی که

این فرد 100٪ احساسی هست

احساسات رو به چند بخش میشه کرد کسی که احساسی هست

خیلی مهربونه

خیلی دلسوزه

خیلی خیلی باهوشه

و خیلی احمق

ببخشید از کلمه بدی استفاده کردم چون کلمه دیگه ای پیدا نکردم

مهربون میگم چون وقتی دوست داره بهت عشق میورزه

دلسوز وقتی دوست داره خودشو خیلی جا ها فدای تو میکنه حتی اگر

به زلرش در بیاد اما نمیخواد تو ضربه بخوری

خیلی خیلی باهوشه چون شرایطی که توش هست رو کاملا درک میکنه بماند

شرایطی که طرف مقابل هم داخلش هست رو هم کاملا میفهمه

و میدونه چیکار کنه که  طرف مقابل رو از خیلی فشار ها آزاد کنه

از حالت چهره حتی تن صدات میفهمه که در چی شرایطی هستی

احمق هست

چون دوست داره خیلی چیزارو نادیده بگیره

یعنی چی؟

یعنی میبینه داره ازش سو استفاده میشه اما میگه  عیبی نداره من که نفهمیدم

می بینه شخصیتش داره میاد پایین اما میگه عیبی نداره دوستام هستن

میبینه داره بهش ظلم میشه اما بازم قبول نمیکنه

و از همه مهمتر اینه وقتی دوست میشه با کسی

خیلی راهت میشه روش اهاته کرد

اصلا چرا اینارو گفتم

چون یک جورایی درگیر  هستم با چی نمیدونم

دیروز زنگ زدم به داداش هومن گفتم بریم بیرون حالم گرفته هست

گفت اره بریم

من با سپهر دعوا کرده بودم

دعوایی که وقتی دو نفر هم رو دوست دارن اما  به هم سخت میگیرن بی دلیل

ما مشهدی ها یک ضرب والمثل  داریم میگه

(بچه خودتو میزنی که همسایه رو تنبیه کنی؟!!!)

منو سپهر هم همین جور بودیم

اما هومن دلیل ناراحتیم رو فهمید گفت بریم دنبال سپهر رفتیم و سپهر رو برداشتیم

رفتیم دور زدن

شاید کسی بارش نمیشد منو سپهر دقیقا تا 10 دقیقه پیش با هم دعوایی بودیم

انقدر خندیدیم که نگو

اما وقتی اول سپهر رو گذاشتیم خونشون

و بعد منو داداشی اورد خونمون

یک  چند جمله بهم گفت

گفت شما ها  سر شار از احساسات هستید

و نامرد دورتون زیاد

 من نمیتونم بگم چیکار کنید

اما تر قران مواظب باشید

××××××××××××××××××××××××××××××××××××

این قسمت رو باز کردم واسه یک جور نمیدونم اسمشو بزارم

شکایت  دعوا بحس یا حرف دل

 اما اینو خوب میدونم

خدا منو سپهر و پیام و امثال منو در منطقه ای قرار داد

جایی که بهش میگن کوی امیر  جایی که منبع بدی ها و پلیدیا هست

این جا یا باید بد باشی

یا زیر سلطه بد

یا باید بی احساس باشی یا 

اگر با احساس بودی

باید هزینشم بدی

 

شاید من و سپهر در منطقه دیگه ای از  این شهر خراب شده بودیم

من نمیشدم   ( امین یک ناراضی)

و سپهر نمیشد

بی خیال حال دیگه ندارم

فقط خدا بدون

خودت گفتی من راه رو نشون دادم چاه هم نشون دادم

اما خدا منو امثال منو دقیقا  در نقطه ای از مسیر قرار دادید که به محز چشم باز کردن و اومدن

تو این دنیا

نا خواسته خودمونو لبه چاه دیدیم

و باز جالب اینجاست که همه  کمک بر رفتن توی چاه میکنن بجای تشویق به برگشتن

و شروع راه دوباره و جدید

داداش هومن

منو سپهر

از یک چیز خیلی میترسیم

از این میترسیم

این راهی که خیلی هم طولانی بوده که به لبه چاه رسیده رو برگردیم

و دیگه توانی برای  شروع  راه جدید نمونه واسمون

واسه همین در مقابل همه چیز خودمونو سازگار میکنیم

حتی ضربه روحی

حتی .................................................

لطفا بر ما خورده نگیرید

تو چه دانی

چه بگویم؟

غم دل با که توانم گفتن

ز چه نالم؟

که درونم غوغاست

ببخشد خیلی زیاده گویی کردم

کلا نمیخواستم بنویسم

ولی این آپ مستسنا بود

با ارزو موفقیت

السلام علیک یا ضامن آهو

همین

یاحق