دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

اصلا کی گفته مردا گریه نمیکنن

 

 

 

 

به یک نام تو جان را میسپارمغلط گفتم جهان را میسپارم 

 وفای تو ز چشمانت بخوانمروا باشد نگوئی تا بدانم 

ازین پیمان که در راه تو بستموفادارم بروزی زنده هستم 

اگر آن روز این دفتر ببندمبه روی زرد این دنیا بخندم 

 

 

سلام  

 

امروز  می خوام درد دل کنم  درد دلی که  شاید اروم باشه  

 

 

شاید  مشکل شاید  درک کنید شاید بگید این چی هست  

 

با اجازه دوستان 

 

دیروز اومدم مشهد از راه . راه به راه رفتم حرم جای همیشه گی 

 

 

 

 منو ساختن دیگه نیمه ساز نیست یکم هم شلوغ شده  

 

 

احساس میکنم باید جایی که بودم رو عوض کنم 

 

رفتم  رو به حرم امام رضا نشستم و یک عالمه حرف زدم 

 

 

 

 از خودم گفتم از مامانم از باباییم  از همه از داداش نارنجی  

  از همه 

 

دلم خیلی گرفته بود مثل الانه که دارم اینارو مینویسم  

 

 

نمیدونم بعضی وقتا با خودم میگم ما انسان ها واسه چی 

 

 

 اومدیم روی این زمین  

 

 

 

 

یا میگم چرا خدا همش در حال امتحان ما هست  

 

 

 

یا اینکه چرا خدا شیطان رو آزاد کرد تا مارو گول بزنه  

 

 

 

یا اینکه چرا اونیکه انسان می خواد نمیشه همیشه  

 

 

 

نمیدونم ازین فکرا زیاد میاد تو زهنم شاید هم ....   

 

 

ولشکن بی خیال  

 

 

امروز خیلی دلم گرفته خیلی  همش یک چیزی  مثل 

 

 

 

 یک سنگ بزرگ اومده نشسته رو سینم همش فشار میده  

 

 

همش می خوام داد بزنم بگم خدا  امتحان بسته  

 

یکی از دوستام میگفت  

 

آنکه مقربترست...جامه بلا بیشترش میدهند 

 

نمیدونم درست نوشتم یا نه  

 

احساس میکنم هرچی در اینباره بنویسم  جملاتم داره میره 

 

 

 به سمت کفر گویی 

  

 

واسه همین همین جا تمومش میکنم  

 

من خدارو شکر میکنم باز هم واسه تمام نعمتهایی که به من داده  

 

 

مامانی خوب بابایی  خوب   که قدر دنیا دوسم دارن ودوسشون دارم  

 

  

 

داداشی های خوب آبجی های خوب  

 

 

خدایا شکرت 

 

من هر وقت اونجا دلم میگیره دستم میزارم 

 

 

 

 روی قلبم و چشمام رو میبندم و تو دلم واسه  

 

 

 

داداشیم و آبجیم  حرف میزنم   

 

 

میدونم که اونا هم میفهمن چون دلم آروم میشه 

 

 و احساس سبکی میکنم 

 

نمیدونم شاید این هم جزو خیالات من هست  

 

 

اما واسه من که واقعیت داره 

 

یا به آسمون نگاه میکنم و اون کمرنگ ترین ستاره  

 

 

رو پیدا میکنم و واسش  شروع میکنم از 

 

 

 تو کتابم شعر خوندن واسش   

 

چون احساس میکنم که اون  

 

 

سرش خلوت تره و به من گوش میکنه  

 

خدا رو شکر تو این ۲۶   ۲۷  روزسرم بالا بود  

 

 

 

و نمازم هم سر وقت میخوندم و همیشه  

 

 

 

 هم بعد نمازم واسه همه دعا میکردم  

 

 

دلم گرفته  همش می خوام گریه کنم  نمیدونم  

 

 

 

مال  رفتن پدربزرگم هست یا .... 

 

 

آخه من خیلی پدر بزرگم دوست داشتم و هر دفعه که میرفتم 

 

 

  منو میشوند رو پاش و از تو جیبش بهم یک عالمه شکلات میداد  

 

 

درسته شاید از اول تا اخرش ۱ دونشو می خوردم 

 

 

 و همیشه به خودم میگفتم چرا پدربزرگم  

 

 

شکلات از این شکلات الکی ها بهم میده 

 

اما  الان که میرم خونشون به خودم میگم  

 

 

پدربزرگ آخه کجای منم امین اومدم شکلات بگیرم  

 

 

به خدا دیگه ناراحت نمیشم که بهم 

 

 

 شکلان۱۰تومانی  بدی  بیا من شکلات  

 

 می خوام  

 

  

امروز خونه پدر بزرگم قوقا بود  هرکی  یک کنار بود 

 

 

 گریه میکرد  وقتی من رفتم تو همه یک جوری برخورد 

 

 

 کردن که من دلم نگیره  

 

 

مادر جونم (مادر بزرگم) اومد منو بقل کرد محکم فشارم داد  

 

 

 و بعد از چند لحظه دست کرد تو جیبش و بهم شکلات داد  

 

 

از همون شکلاتای  پدربزرگم بود   

 

من هرچی سعی کردم مثل مرد گریه نکنم  نشد  

 

 

 گرفتم از مادر بزرگم و محکم بقلش کردم 

 

 

 و یک عالمه گریه کردم  داشتم  میترکیدم به قران 

 

اصلا کی گفته مردا گریه نمیکنن از بابای من 

 

 

 که کسی  مرد تر نیست  اون گریه میکنه  من که هیچی  

 

 

اومدم خونه خودمون دعا دعا میکردم که  

 

 

داداشی نارنجی و آبجی شیلا باشند که با حاشون صحبت کنم   

 

 

اما نمیدونم  شاید خدا نخواست  

 

 

باز واسه امشب بلیت گرفتیم که بریم تهران باز  

 

 

معلوم نیست که کی بیام اما اینو خوب  میدونم  دوستی به دیدن  نیست 

 

 

 به حس کردن همه که من دوستام رو حس  میکنم 

 

امروز اومدم تو نظرات خیلی  بود همشو خوندم ۱۵۸تا نظر بود   

 

 

 

یکی از نظرات نوشته بود چرا نظرات رو تایید  نمیکنید 

 

در جواب اون دوست باید بگم من هردفع بیام نهایتش ۱ ساعت  

 

 

پای  سیستم هستم و باز میرم 

 

 

 

واسه همین فقط میتونم بخونم و یک آپ کنم و برم 

 

 

 

ولی سعی میکنم که تایید کنم همشونو بجوز خصوصی ها 

 

 

راستی   یه دوست  

 

فرمانده همیشه  سرباز کوچولوشو میبخشه 

 

 

نه؟ 

 

وای خیلی نوشتم  نمیدونم چیجوری  از کار  

 

 

در بیاد اما  من همشو نوشتم  امید وارم که از نوشتهام بدتون نیاد 

 

  

 

به قول یکی از دوستانم  میگفت وب مثل یک دفتر خاطرات هست 

 

 

 

 که روی همه وا میشه  امید وارم دفتر خاطرات من 

 

 

 باعث ناراحتی شما نشه  

 

باز ای دل آرزوها کرده اییا مگر گم گشته پیدا کرده ای 

 

 

راز اندوه دلت را این چنینبی سبب بر هر کسی وا کرده ای؟  

 

دوستون دارم اندازه دنیا  

 

 

داداش نارنجی   می خوام قافل گیرت کنم اما نمیگم چیجوری   

 

 

دوستون دارم   

  

 

 

همین 

  

 

 

با تشکر دوست شما امین کوچولو

 

نظرات 19 + ارسال نظر
سینا شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام امین جون خوبی داداشی عیب نداره فقط اومدم بگم من بی تقصیرم مامانیم دوست پسرش درس بخونه و فکرش جای دیگه مشغول نباشه فقط همین
مطمئن باش برات دعا میکردم فقط من یه عادت دارم که اهل سروصدانیستم که دادو هوار راه بندازم دوستی باهم بودن نیست بیاد هم بودن است
یه چیزه دیگه وبمو مسدود کردن من که توی وبم چیز بدی نمینوشتم در حق نامردی کردن
دیگه برای همیشه بابای
از اینترنت دیگه متنفرم از همه اوناییکه رفتن در حقم نامردی کردن دوستم میگه برات گزارش تخلف رد کردن من توی وبم هیچ مطلب بدی ننوشته بود که بخوان وبمو مسدود کنن ازهمه اینجور آدما بدم میاد از همشون متنفرم وقتی بومو مسدود کردن اینقدر گریه گردم مامانیم نگران شده بود که چی شده نمی دونم چی بگم خیلی نامرده هرکی این کار رو با من کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خداحافظ

هومن شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام


همون



بای

هومن(خصوصی) شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام آقا امین
ممنون که اومدی حال منو هم پرسیدی!!!
خوب لابد اصلا تا نیای اینجا و پیامهای منو نخونی ازم یادت نمیاد!!!
حالا هم که شدم آقا هومن!!!
مهم نیست من که گفتم هیچوقت فراموشت نمیکنم هر چقدر هم ازم بدت بیاد اما من بخاطر خودت دوست دارم و خواهم داشت.
الان هم فقط مزاحم شدم که بگم به اون قولی که دادم بهت عمل کردمو با سینا حرف زدم و بهش گفتم از دستش ناراحتی و اونهم دلایل کارهایی که کرده بود رو گفت واسم و خواسته بود تمام متن پیامش رو کپی کنم واستون که اینکار رو کردم.
انشاالله که دیگه دینی به گردنم نداشته باشی آقا امین.
حالا هم اگه میخای کاملا فراموشم کن چون دیگه مزاحمت نمیشم و واست آرزوی سلامتی و موفقیت دارم دوست خوبم.
من مطمئن بودم که دل خیلی بزرگی داری و خیلی زودتر ازینها منو به خاطر اون سوئ تفاهمات و اشتباهات بخشیدی اما مثل اینکه دیگه توی قلب بزرگت جایی واسه من نیست........
پس از خدا میخام و آرزو میکنم حداقل لحظه ای قبل از مرگم منو بخشیده باشی دوست عزیزم.
برای همیشه به خدا میسپارمت و امیدوارم هیچکسی مثل من دلت رو نشکنه و هیچ دوستی مثل من بهت نامردی نکنه تا اینهمه مورد کم لطفی شما قرار نگیره.
و از ته ته قلبم واست خوشحالم که روز به روز در کنار دوستان خوبت و حتی دور از اونها و با امید به خدای مهربون سلامتیت رو به دست میاری و روزهای خوب و زیبایی رو درکنار خونواده پر مهرت پیش رو داری.
ببخشید که سرت رو درد آوردم دوست من آخه خیلی وقت بود که منتظر روز بازگشتت بودمو واسش لحظه شماری کردم اما.......
گفته بودی مرد که گریه نمیکنه....
اما من بدجوری دارم هق هق میزنم
حتما خیلی نامردم
اما نمیتونم جلو گریمو بگیرم
برای همیشه مواظب خودت باش خوب همیشگی
دوست داشتم دارم و خواهم داشت تا آخرین لحظه عمرم که......
خدا نگهدارت داداشی

هومن(خصوصی) شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ

ایمیل سینا

سلام هومن جون اومدم جواب امیلتونو بدم و اینو به امین جونم هم بگین اول سلام منو بهش برسونین و از طرف من عذر خواهی کنید اما اینکه مامانیم به امین چی گفته من به شما هم میگم اصلا تمام این متن رو برای امین کپی کنید و بهش هم بگید سینا گفته ازش خواهش میکنم نره جای دیگه و به کس دیگه هم بگه مامان سینا چی گفته آخه آقا هومن زشته من این کار رو بد میدنم برم به دوستام بگم که مامان سینا چی گفته و باز به نفر بعدی و بعدی از امین بعید بود که همچین کاری بکنه که به همه خبر بده که چه اتفاقی افتاده الانه بعضی وقتا بین من و صدرا یه اتفاقی میفته دیگه سعی میکنم خودم یه جوری حلش بکنم و دیدم اگه نشد با آقامهدی در میان میزارم و ایشون هم با جون و دل منو راهنمایی میکنه و خیلی هم به دردم میخوره و هممیشه مشکلم حل میشه دوست واقعی اقا هومن اونیکه بیاد عیبتو بپوشونه نه اینکه بیاد به بقیه هم بگه بعدش من تک پسر خونه ام من وقتی میخواستم برم راهیان نور مامانیم اصلا قبول نمی کرد میگفت اصلا حرفشم نزن تو تا حالا یک روز هم ازم دور نبودی حالا چه برسه به یه هفته من اینقدر گریه کردم خواهش کردم اما قبول نمی کرد خوب طبعیه مامانمه دوست نداره برای پسرش اتفاق بدی بیفته تازه اون واقعه بچه های دانشگاه خیام مشهد رو میگفت و میگفت اگه اتفاق بدی برات بیفته من چه خاکی به سرم بکنم تازه شم من مامانیم معلمه اونم دبیرستان و از همه خوب وبدیهای اینترنت خبر داره و میدونه که ما یعنی بیشتریها از اینترنت استفاده ناصحیح می کنند اگه حمایتهای آقامهدی نبود مامانیم قبول نمی کرد چه اینترنت و چه راهیان نور اونا به من اعتماد کردند و من هم باید جواب اعتماد اونا رو بدم یعنی از درسام عقب نمونم و معدلم نکشه پایین بلکه بالاتر هم بره اینطوریکه متو جه میشن من از درسام عقب نموندم و من با مامانیم هم صحبت کردم که قضیه چی بوده و مامانیم هم مثل همیشه با حوصله تمام جوابمو داد گفتش من توی نت بودم که آخری شب امین میاد توی یاهو و میگه حالم بده مامانیم اول جواب نمیده بعدش میگه شما و امین میگه منم و صحبت میکنند و مامانیم میگه فعلا دور سینا رو خط بکشید و بزارید درس بخونه الان هم که اومدم دارم جواب شما رو میدم مامانیم نیستش خیر سرم دارم درس میخونم اما گفتم بیام بگم که دیگه توش صحبتی نباشه امین بیخودی بزرگش کرده بعدش هم من مطمئنم تنها کسی که خیر و صلاح منو میخواد فقط مامانیمه و منم با جون ودل به حرفاش گوش میدم و کاری نمی کنم که ازم ناراحت بشه فکر کنم دیگه کافی باشه راستی یه چیز دیگه که شما گفتین رابطه دوستیمون کمتر شده بخدا اینطوری نیست من همیشه میومدم به وبتون سر میزدم اما چیز جدیدی نداشت و میدیدم خبری نیست و میرفتم از بهمن که اومدند توی وبم حرفای بدی نوشتن تا همین چند روز پیش اصلا حوصله آپ کردن نداشتم اصلا از اینترنت بدم اومده بود یه جور تنفر داشتم که میان بی ادبی میکنند و حرفای زشت مینویسند برای چی بعضی ها اینقدر دو رو هستند و هردفعه یه حرفی میزنند چرا میخوان هویت اصلی خودشونو قایم کنند من از این کار امین هم ناراحتم اول میگه من امینم بعدش میگه حمید و الان هم شما میگین حمیدرضا خوب چرا اینطوریه چرا از اول نمیگه من حمیدرضا هستم اسمش هم خیلی قشنگه چرا میخواد هویت اصلی خودشو مخفی کنه توی اینترنت که هیچ کس کسی رو نمیشناسه و هر کس هر کاری دلش میخواد انجام میده دیگه چرا مخفی کاری این کار بدیه من از اول اومدم گفتم ما دو نفریم سینا و صدرا چیزی هم برای مخفی کردن نداشتیم همین من دوست دارم دوستام با من رو راست باشند اگه اشتباهی میکنم بهم بگن به خودم نه اینکه برن پشت سرم حرف بزنن من ازاین کار بدم میاد به این کار میگن غیبت و این گناه بزرگیه خوب دیگه ببخشید سرتونو به درد آوردم و حرف زیاد زدم معذرت میخوام دوستتون دارم امیدوارم از حرفهاییکه نوشتم دل گیر نشده باشین مرسی بابای

آبجی کوچولو شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام داداشم
داداششششششششششششششششششششششش
گریههههههههههههههههههههههههههه
گریهههههه
آخ که تو اومدی من نبودم
داداش کاش بودی باهات حرف میزدم
داداشم معلومه که باور می کنم که تو هم دست میزاری رو قلبت
قلب و احساس آدما که الکی نیستن(گریه)
داداش امینم آقا مرتضی گفت که یهچند روز نیست
واسه همین اومدی نبود
اما میدونم بیاد ببینه اومدی و نبوده خیییییییییلی مثل من ناراحت می شه
اما خب ما خوب بودن و سلامتی تو رو می خوایم
و همیشه منتظرر
همییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییشه
داداش جونم وقتی از تو می نویسم اگه اشکال نداره تایید نکنی
آخه دوست دارم فقط تو بخونی
بووووووووووووووس
بازم شرمندم که نبودم
گریه
گرییییه
اما به خاط تو لبخند می زنم
تو هم بخند
زود
آفرین
چقدر به صورت ماهت میاد لبخند
داداش امینم بازم با اومدنت حس قشنگ شادی و دوست داشتن رو بهمون بده
کی بود پشتت
بوووووووووووووس
ما ۳ تا گیلاسیم

نارنجی پوش شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ب.ظ

لوس لوس لووووووووووووووووووس
گریههههههههههههههههه لعنت به سربازی
تو اومدی و من نبودم سلام داداشی
سلام داداشی خوبم
خیلی لوسی خدایا من صبر میکنم گریه
داداشی بخدا امروز و الان خیلی شانسی تونستم بیام بیرون وگرنه آبجی شیلا میدونه قرار بود مدتی نیام
الان که اومدم و دیدم تو اومدی به خودم میگم کاش نمیومدم
کاش تو همون پاسگاه میموندم و اصلا مرخصی شهری نمیگرفتم
گریهههههههه
خیلی دوست دارم میدونم که میدونی پس من صبر میکنم نمیدونم تا کی میتونم صبر کنم ولی سعی خودمو میکنم پس نگران من نباش که دلم همیشه مال توه
داداشی خیلی لوسی میخای چیکار کنی؟
میخای داداش نارنجی رو قافل گیر کنی؟ اینم یه تله دیگست؟حواست باشه من الان یه معمورما...
راستی داداشی خیلی لوسی ...چرا عکستو برام نزاشتی؟
میخام یه عکس با لباس پلیسم بگیرم و هروقت اومدی بهت بدم....اونوقت هرجا رفتی میتونی بگی داداشی من یه پلیسه
داداشی میخای سوار ماشین پلیس بشی و تو بلندگوش صدا بزنی ماشین جلویی بزن کنار؟ خنده

داداشی زود خوب شو وگرنه من میدونم و تو.........
خیلی دوست دارم داداشی....گریه....
اصلا نمیخام چرا من نبودم وقتی تو اومدی؟؟؟ گریه
اصلا دیگه نمیدونم چی بگم.......فقط بدون همش بیادتم....
دوست دارم همین.....امین
ما 3تا گیلاسیم که بهم چسبیدیم

یه دوست یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

خیلی بی معرفتی
تو که میگفتی من تو رو فراموش میکنم پس چی شد که تو منو فراموش کردی؟
من تو رو به زن داداشی معرفی کردم. کلی تعریفتو کردم
اومدم مشهد کلی دنبال حاج امین گشتم
زن داداش سراغتو ازم میگیره
میگه حالش چطوره
من چی بگم بهش؟
بگم امین فراموشم کرده؟
بگم اومده تو نت حتی نکرده پیامم رو جواب بده؟
بگم بهم دروغ گفته بود دوستم داره؟
خیلی دلم ازت گرفته
همه کار برات کردم
برات شدم یه فرمانده ی واقعی. مثل یه داداش واقعی. کی بود بهت امید داد. کی بود کاری کرد تا بری حرم امام رضا. کی بود ازت خواست نمازاتو بخونی؟ کی بود شبا تا صبح باهات تو نت حرف میزد تا آروم بشی؟
دمت گرم
کارت درسته
از همه کسو همه چیز میگی به جز من
اصلا انگار نه انگار من وجود دارم.................
ولش کن. بیخیال. ولی بزار حرف آخرم رو بزنم
من فقط به خاطر تو میومدم تو نت. هر چند وقت یه بار سر میزدم ببینم حالت خوبه یانه؟ ببینم هستی یا نه ؟
اما دیگه خسته شدم. فکر کنم تو هم مثل بقیه میمونی
تو هم منو به خاطر خودت دوست داشتی

دیگه تو نت نمیام
خداحافظ برا همیشه

ولی بازم میگم کسی که از ته دل دوستت داشت
کسی که فراموشت نمیکنه
کسی که دوستت داره
یه دوست

داریوش یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ http://dariush20.blogfa.com

سلام عزیزم
آپم یه سر بزن جیگر
میبینمت

ARMAN " ARMIN دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.bia2bf021.blogfa.com

ارمان ؛ ارمین

سلام گوگوجی ناناز

خوبی نانازی چه خبرا مارو نمیبینی خوبی؟

ما باز هم اپ کردیم بیا یه سر بزن

منتظرتیم ها

راستی لینک مارو هم درست کن

بای بوووووووووووووووووووس

آبجی کوچولو سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام داداش گلم
همیشه دعات می کنم که حوب باشی
دوسسسسسسسسسسسسست دارم
منتظرتم بیایی
بووووووووووووووووسسسسسسسسس
ما ۳ تا گیلاسیم

غزل سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.donyaye-elm.blogfa.com

داداشم نبینم ناراحتی.....................
دلم برات تنگ شده ....

ژوکا چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ

خیلی خوشحالم که برگشتی اخه قبل عید مسافرت بودم بعد عیدهم خیلی سرم شلوغ بود دیروزو امروز گشتم به زحمت تونستم پیداتون کنم روزی که رفتید براتون نظر گذاشته بودم اما حیف دیر شده بودوشما رفته بوید گاهی برا اقا مرتضی نظرمیزاشتم وسراغتو میگرفتم خواستم بگم دوستون دارم
برامن دلتنگی زیبا ترین حسهاست چون تنها چیزی که بیشتر ازهمه ارامم میکنه یاده خودمه دلتنگی بهم فرصت میده تا کمی باخودم باشم یه جور زنگه خطر که تو وجود ادم روشن میشه که خودت تنها شدی باید بری سراغش وقتی میری پیش خودت کسانیکه عزیزتر از خودت هستن میان پیشت مثل امام رضا ..... یادت باشه شیطون و دوستاش هم میان ...... طولانی شد شرمنده

محمد چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام عزیز من به وبت سر میزدم برات نگران بودم دعا هم کردم اشالا خوب شی زود چون من واقعا ناراحتم واست در ضمن این ایدی من و ایمیلمه هر موقع دوست داشت برام ایمیل بده خواستی چت کنیم بگو بیام منم دوست خودت بدون ژسر خوب امیدوارم موفق باشی وبت قشنگه خیلی قشنگ مینویسی با سن کمت از دور میبوسمت فقط تو هیچ چیز امیدتو از دست نده فعلا خداحافظ ایمیلم اینه vazir20@yahoo.com

ژولین پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.prettykids.blogsky.com

سلام امین جان بهتر بگم دوست قدیمی
من که فراموشت نکردم تو چی؟؟؟؟؟؟؟؟
درد دلت قشنگ بود دوستت دارم بای

آبجی کوچولو پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ب.ظ

داداشششششششش
داداشششش
گریه
گریه
سلامممممم
کی می آیی که یدفه میری
داداش امینم به خدا این چند روزه زیاد خوب نبودم
داداش جونم دوست داشتم باهات حرف بزنم
اما همین که یه سلام از طرف تو می آد برام ارزش یه دنیا داره
فقط تو خوب باش
لبخند بزن
داداشم امروز یه بارون خییییلی شدید اومد
بازم دستم رو قلبم بود
الان اومدم سلام تو رو دیدم گفتم دیدی چه زود داداشی اومد و حس کردیم همو
داداش اینا که می گم جدی جدی
باور کن
همیشه دوست دارم
منتظرتم
ما ۳ تا گیلاسیم
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس یه دنیا


مزاحم کوچولو جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ق.ظ http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،

به پاکی و قداصتت تبریک می گم
موفق دباشی داداشی
دل لطیفی داری ....... قدرشو بدون

بای عزیز

ممنونم :)

محمد یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام میخواستم بگم اون ایدی که دادمvazir20@yahoo.comهک شده اگه بام کاری داشتی این ایمیلمه madd.madi@yahoo.comممنون

مزاحم کوچولو چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،

با عرض ادب و احترام
با آرزوی سلامتی برای شما دوست عزیز

" مزاحم کوچولو " شما را به آپ خویش دعوت می کنم
این آپ مراسم یادبودی برای اولین سالگرد
فراق عزیز از دست رفته ام " یاسان " می باشد

حضور شما سروران گرامی باعث مباهات و سرفرازی بنده حقیر خواهد بود .

منتظرم

التماس دعا

بای

سلام



تسلیت میگم خدمت شما

ممنون منو قابل دونستید

مزاحم کوچولو جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ق.ظ http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،

با عرض ادب و احترام

" مزاحم کوچولو " شما دوست عزیز رو به آپ جدیدش دعوت می کنه
حضور شما سرور گرامی باعث دلگرمی و افتخار بنده می باشد .

با تشکر

دوستدار همیشگی شما : مرتضی ( مزاحم کوچولو )

موفق باشی

بای

سلام


ممنونم حتما میام داداشی ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد