دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

همتونو دوست دارم

 

 

 سلام 

 

امروز  روز  خوبی  هست واسه من نه اینکه می خوام  

 

 

از دوستام سوا شم ها نه 

 

امروز می خوام از احساس زیبا واستون صحبت کنم احساسی که توی 

 

 

 

 

 ما آدما هست اما بعضی وقتا گمش می کنیم و دنبالشم نمیریم 

  

 

بعضی وقتا هم همیشه با ما هست و نمی خوایم بهش توجه کنیم 

 

داداشی  ها به خدا وقتی ما احساس خودمونو قایم کنیم همیشه یک چیز گم کردیم 

 

 

 

نمیدونم من روز اول که اومدم تو این دنیا همه چی واسم 

 

 

 بی احساس بود و خشک و زیبایی ظاهر داشت 

 

تا اینکه با سنگ صبور آشنا شدم که  همینجا دستشو میبوسم  

 

 

از راه دور  صنگ صبور  زندگی رو به من یاد داد وگفت زندگی  یعنی بزرگ شدن 

 

رفتم جلو تر با هومن آشنا شدم (بوی بازی)واسم شد یک  

 

 

 

دوست که تو شهرم بود و نزدیکم بود شد یک کمکم هر جا گیر میکردم 

 

 

  میگفتم هومن  بهم اعتماد به نفس داد  

 

رفتم جلو تر با (یه دوست)آشنا شدم که اعتقادم محکم کرد 

 

 

 و میتونم به جرعت بگم نمازم رو که الان می خونم  اون باعث شد 

 

 

 و واسه دفع اول رفتم حرم تنها اون باعث شد  

 

 

(من لال نیستم)بهم یاد داد که درسته یک مترسک باعث میشه 

 

 

 یک مزرعه زشت باشه اما همون باعث میشه در آینده مزرعه با گندم هایی  

 

 

 

که به خاطر وجود اون سالم موندن زیبا بشه و انسانها شاید از مترسک یاد نکنن 

 

 

 

 اما از زیبای مزرعه یاد میکنن  بهم یاد داد دیروزم رو کم رنگ ببینم 

 

 

 

(آبجی غزل)که تر خدا دعاش کنید خوب  بشه من که همیشه میکنم 

 

 

 بهم  یاد داد  داداشی هرچی آدم خودش بخواد همون میشه نه کم نه زیاد 

 

 

 

 بهم گفت میشه بعضی وقتا مشکلات رو مثل  غلط های  املایی که داشتم 

 

 

 با پاکن پاک  کرد  (دوست دارم آبجی غزل)  

 

 

 

نمیدونم به خدا نمیدونم در باره داداش نارنجیم چی  بنویسم  

 

 

 

 از چیش بنویسم ولی مینویسم داداشی اگه بد گفتم ببخش  

 

 

(داداشی نارنجی پوش خودم)بهم دوستی هدیه داد امید هدیه داد 

 

 

 

  دیروزه بدمو ازم گرفت فردای خوب رو بهم داد 

 

 

 

 

نمیدونم به خدا اما من یادم نمیاد که بعد از بابام و مامانم واسه دوری کسی 

 

 

  از ته دل گریه کرده باشم  

 

 

داداشی میدونم که سربازی  هستی و نمیزارن که بیای بیرون 

 

 

 و از جای که من بزرگ شدم  درک  میکنم داداشی هر زور  هر لحظه 

 

 

 هر دقیقه  به یادتم و خواهم بود  و میدونم که شما هم منو یادته  

  

 

چون احساس میکنم  

 

 

و داداشی آبجی شیلا و آرمان وآرمین می گفتن که شما اگه  

 

 

 

من گریه کنم حس میکنی و ناراحت میشی   

 

 

داداشی منم قول پسرونه دادم به خودم هیچوقت گریه نکنم 

 

 

 

 و به جاش صلوات و آیت الکرسی بخونم شما هم میدونم خوشحال میشی  

 

 

 

 

خوب رسیدیم به هم دم این چند روزم  که اگه نبود 

 

 

 نمیدونم چی می شدم  

 

 

یک دختر هست که من به خاطر کوچیکتر بودن  

 

 

 

از آبجی غزل اسم شونو گذاشتم آبجی کوچولو  

 

 

خیلی خوبه  من از طریق داداشی نارنجی با آبجی کوچولو آشنا شدم  

 

 

 

 

 

باورم نمیشد تا به این حد با آبجی  خوب  بشم  آبجی  جون به حدی دوست دارم 

 

 

 

 که داداشی نارنجی شاید  حسودی کنه (شوخی کردم)  

 

 

 

آبجی اگه نبودی  شاید   میترکیدم    

 

 

 

حالا میفهمم وقتی داداش نارنجی  بهم  میگفت شما بهترین دوستشی 

 

 

 

 و مثل خواهر دوستون داره  یعنی  چی   

 

 

 

آبجی و داداش نارنجی  شما معنی احساس زیبا رو به من یاد دادید  

 

 

 

 

آبجی  جون خیلی دوست دارم)  

 

 

 

 

آرمان و آرمین دوتا دوست خوب واسه هم ودوست خوب   

   واسه من هستن اگه به من اجازه دوستی 

 

 

 

 با خودشون بدهند(مدیران وب: لذت دوست پاک)  

 

 

 

خوب  دوستان نمیدونستم در  باره چی  بنویسم گفتم بهتر 

 

 

 

 از این موضوع نیست و همینجا 

 

از تمام دوستام که منو همایت میکنن کمال تشکر دارم  

 

 

 و فقط میتونم بنویسم    

 

 

همتونو دوست دارم   

 

 

 

همین  

 

 

 

آبجی غزل منو هم فراموش نکنید 

  

 

 

شاید هر  ماه یک آپ بکنم اگه خدا بخواد  

 

 

این آپ یک جورای آپ خدا حافظی هم حساب  میشه   

 

 

سعی میکنم یکی  یکی خدا حافظی کنم اما اگه یکی از دوستان  

 

 

 

جاموند منو ببخشید وقت کم دارم  

 

 

 

با تشکر دوست شما امین کوچولو 

 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
هومن سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ http://boy-bazi.loxblog.com/

سلام داداشی (گریه)
داداشی به خدا نمیدونم چی بگم (گررررررریه)
فقط میگم منم همیشه دوست دارم و تو هم خیلی چیزارو به من یاد دادی که امید به ادامه یکی از اونهاست (گرررررررررررریه)
داداشی دووووووووووووووووسسسسسستتتتتتتتتتتتتتت دارم
نمیدونم دیگه(گررررررررررررررررریه)
حالم خوب نیست
همیشه منتظرت میمونم داداشی
همیییییییییییشه تا ابد
راستی داداشی یادت رفت ایندفه بشماری (گرررررررررررریه)
پس ایندفه من میشمرم (گرررررررررررررریه)
فقط دعام کن داداشی
آخه تو قلبت به پاکی آبه
مواظب خودت باش داداشی (گریه)
۳
۲.۴۵
۲.۳۰
۲.۱۵
۲
۱.۵۰
۱.۴۰
۱.۳۰
۱.۲۵
۱.۲۰
۱.۱۵
۱.۱۸
۱.۱۶
۱.۱۴
۱.۱۲
۱.۱۰
۱.۹
۱.۸
۱.۷
۱.۶
۱.۵
۱.۴
۱.۳
۱.۲
۱.۱
۱
گررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررریه
گرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررریه
گرررررررررررررررررررررررررررررررررررررریه
گرررررررررررررررررررررررررریه
گررررررررررررررررریه
گرررررررررریه
گررررریه
گرریه
گریه

سامی جون سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ب.ظ http://sami-jom.blogsky.com

سلام داداش
من از طریق پیوند های آرمان و آرمین با شما آشنا شدم
وبلاگ باحالی داری

اینکه همه دوستانتون رو ارج می گذارید خیلی زیباست
اونها هم حتما از شما که اینقدر مهربونید چیزهای زیادی یاد گرفتند

راستی منم یه وب دارم
یه سر میای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پس منتظرتم
نظرت رو حتما دربارش بگو
خوب ؟

همین

مزاحم کوچولو سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://MOZAHEMKOCHOLO.BLOGFA.COM

سلام،

امین جون ممنون که سر زدی

خدا می دونه که خودمم نمی دونم چی بگم
آخه داداش مرتضی ........
جون خودمون من شماره اشتباه بهش نداده بودم
باور نداری ؟
۰۹۳۶۲۶۳۴۲۰۵

اگه اعداد مشخص نیست تا به حروف هم بنویسم : ؛؛؛ صفر ، نه ، سه ، شش ، دو ، شش، سه ، چهار ، دو ، صفر ، پنج

شاید که داش مرتضی اشتباه گرفته
به خدا اصلا روم نمی شه برم تو وبلاگش
الان هم که سربازیه

امین جون داداش خوبم
یه زحمتی برا داداشت بکش و از دلش در بیار
جبران می کنم داداش

ممنون به خاطر همه چی

راستی آپت هم زیبا و احساسی بود
من به داشتن دوست و داداشی که مهربونی های اطرافیانش رو می بینه و
می فهمه و به اونها ارج می ده رو افتخار می کنم
داداش امین جای برادرمی ......خدایی خیلی دوستت دارم

موفق باشی

مواظب خودت باش

بای

هومن چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ

ساده بودی مثل سایه

مثل شبنم رو شقایق

مثل لبخند سپیده

مثل شب گریه ی عاشق



بی تو شب دوباره آینه

روبه روی غم گرفته

پنجره بازه به بارون

من ولی دلم گرفته



واژه رنگ زندگی بود

وقتی تو فکر تو بودم

عطر گل با نفسم بود

وقتی از تو می سرودم



وقت راهی شدن تو

کفترا شعرامو بردن

چشام از ستاره سوختن

منو به گریه سپردن



رفتی و شب پر شد از من

از منو دلواپسی ها

رفتی و منو سپردی

به زوال اطلسی ها....

(گرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررریه)

ارسلان چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://11arsi.blogsky.com

سلام
خوبی ؟؟؟
خیلی قشنگ هستش که اپت رو به دوستان گلت تقدیم کردی
لذت بردم
فعلا

آبجی کوچولو چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام داداشمممممممم
همش ۱ روزه که رفتی اما دلم تنگه تنگه برات
داداش وقتی می آم به آددیت نگاه می کنم
داداششششششششششششششششششششششش
زود برگرد باشه
به خدا دل دلم ارزید وقتی اون جوری دربارم گفته بودی
خودت خوب میدونی چقدر دوست دارم
بوسسسسسسس
منتظرتم بیایی
ما ۳ تا گیلاسیم

هومن پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

امروز که محتاج توام جای تو خالیست



فردا که می ایی به سراغم نفسی نیست



در من نفسی نیست، نفسی نیست



در خانه کسی نیست



نکن امروز را فردا



بیا با ما که فردایی نمیماند



که از تقدیر و فال ما



در این دنیا کسی چیز ی نمی داند

...........................................

داداشی دارم میمیرم
گرررررررررررررررررریه

هومن پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

اگر چه جای دل دریای خون در سینه دارم



ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم



اگر چه رو به رویی مثل آیینه با من



ولی چشمام بسم نیست برای سیر دیدن



نه یک دل
نه هزار دل
همه دل های عالم



همه دل ها رو می خوام
که عاشق تو باشم



***

تویی عاشق تر از عشق
تویی شعر مجسم



تو باغ قصه از تو
سحر گل کرده شبنم



تو چشمات خواب مخمل
شراب ناب شیراز



هزار میخونه اواز
هزار و یک شب راز



می خوام تو رو ببینم،
نه یک بار،
نه صد بار،
به تعداد نفسهام



برای دیدن تو،
نه یک چشم،
نه صد چشم،
همه چشمارو میخوام



تو رو باید مثل گل نوازش کرد و بویید



با هر چی چشم تو دنیاست فقط باید تورو دید



تورو باید مثل ماه رو قله ها نگاه کرد



با هر چی لب تو دنیاست تورو باید صدا کرد



می خوام تورو ببینم،
نه یک بار،
نه صد بار،
به تعداد نفسهام



برای دیدن تو ،
نه یک چشم،
نه صد چشم،
همه چشمارو میخوام

*******

دوست دارم داداشی
دلم قد یه دنیا گرفته
دارم از دوریت نابود میشم داداشی
گررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررریه

:::.. ARMAN " ARMIN..::: پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://bia2bl021.blogsky.com

ارمان ارمین

چشمام پر اشک شده نمیدونم چی بگم این کامنت رو دارم بدون ارمان مینویسم
نمیدونم چی بگم چیزی به فکرم نمیرسه چیزی به دستام نمیاد که بنویسم
من و ارمان که مدت زیادی با شما دوست نبودیم نمیدونم چرا از ما اسم بردی ما که لیاقت نداشتیم از وجود زیبا و احساسات خدای شما استفاده کنیم اخه ما چرا
اما امین جون بدون که زندگی همیشه سخته به قول اما جعفر صداق که میگه دنیای برای مومن زندان و برای کافر بهشت است....
هر سختی هر مشکل هر ناراحتی و دلتنگی که تو این دنیای برای ما انسانها پیش میاد خواسته اون خدای مهربونه و اون داره با ما بازی میکنه و باید خوشحال باشیم که مارو داره امتحان میکنه
منتظرتیم تا بیایی

بای بووووووووووووووووس

:::.. ARMAN " ARMIN..::: پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://bia2bl021.blogsky.com

ارمان " ارمین

سلام به همه گوگوجی های ناناز

خوبید چه خبر نانازها؟؟؟

ما اپ کردیم با یک داستان زیبا حتما سر بزنید باشه

بای بووووووووووووس

پوریا جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.esrafel.blogfa.com

وبلاگ جالبی ذاری خوشم اومد !!!!!!!!!!!!

آبجی کوچولو جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

بازم سلام به روی ماه داداش امین
میدونم تو هم دلت تنگه برا اینجا
اما دستمونو می زاریم رو قلبمون و همدیگرو حس می کنیم
تند تند می زنه داداشم
داداش امین امروز رفتیم روضه حضرت زهرا
به خدااااااااااا همش به یادت بودم
تو چشام اشک بود وقتی برات دعا می کردم
تو رو سپردم به حضرت زهرا
مطمعنم که خوب میشی و می آیی دوباره
همیشه به یادتم
کی بود پشتت
بوووووووووووووووووووووووووس
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
یه دنیا دوست دارم
ما ۳ گیلاسیم

[ بدون نام ] جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام....

هیچ کس مترسک رو دوست نداره..
چون پرنده ها رو میترسونه..
اما من دوسش دارم ..
چون تنهایی رو درک میکنه

هومن شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ب.ظ

و هنوز منتظرم

که تو شاید

چشم بر ساحل تنهایی من اندازی

و ببینی که هنوز

روی این ساحل دور

عابری نور به دست

باز هم یاد تو را می جوید...

:::.. ARMAN " ARMIN..::: دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://www.bia2bl021.blogsky.com

ارمان " ارمین

سلام... گوگوجی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لوس

بای بوووووووووووووووووس

هومن دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://boy-bazi.loxblog.com/

به تو از تو می نویسم به تو ای همیشه دریاد

ای همیشه از تو زنده لحظه های رفته بر باد

وقتی که بن بست غربت سایه سار قفسم بود

زیر رگبار مصیبت بی کسی تنها کسم بود

وقتی از آزار پاییز برگ و باغ هم، گریه می کرد

قاصد چشم تو آمد مژده روییدن آورد

به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست

ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست

ای همیشگی ترین عشق در حضور حضرت تو

ای که می سوزم سرا پا تا ابد در حسر ت تو

به تو نامه می نویسم نامه ای نوشته بر باد

که به اسمت چو رسیدم قلمم به گریه افتاد

ای تو یارم ، روزگارم، گفتنیها با تو دارم

ای تو یارم از گذشته ، یادگارم

به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست

ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست



در گریز ناگزیرم گریه شد معنای لبخند

ما گذشتیم و شکستیم پشت سر پل های پیوند

در عبور از مسلخ تن ، عشق ما از ما فنا بود

باید از هم می گذشتیم برتر از ما ، عشق ما بود



به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست

ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست

(گرررررررررررررررررررررررررررررررریه)

آبجی کوچولو دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااام
داداشششششششششششششششششششششششششششش امینم
خوبییییییی
دلم می خواست الان بودی بغل می کردیم همدیگرو(بووووووووس)
داداش چی شد که اینقدر من تو رو دوست دارم
داداش دستم رو قلبمه
منو حس می کنی
میدونم الان قلب تو هم تند می زنه
داداشم خوب شو و بیا پیشم
باشههههههههههههههههههه
همش می افتم یاد اون چند شب که با هم بودیم
چقدر خوب بود
انشاالله زودی بییایی و با آقا مرتضی ۳ تایی با هم باشیم
من لحضه شماری ی کنم برا اون روز
و همنتظرتم تا همیشه
کی بود پشتت
بووووووووووووووووس از ته ته ته ته ته ته ته ته دل
لپتو کندم(خنده)

نارنجی پوش سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ب.ظ

بسم الرب الشهداء والصدیقین
این متن از خودمه
این منم....تنهای تنها
در بعد از ظهر یک روز دلگیر....بدور از تمام نشانه های این روزگار غریب
در دل بوته زارهایی تازه روئیده..غرق در افکار خویشم
هیچ کس در اینجا مرا نمیفهمد
مدتی میگذرد از تو ندارم خبری
میدانی لحظه ای بی یاد تو نخواهم زیست....آه کجایند آن شبهای با هم بودن
شبهایی که تا سلام انوار طلایی خورشید به درد دل مینشستیم
آه هرگز طاقت دوری را نداشتم
هنوز با یاد بوسه های گرم تو بر گونه هایم در آن صبح سرد زمستانی اشک در چشمانم حلقه میزند
دلم همیشه پیش توست ..میدانی
از پس سرمای رخوت انگیز تختهای بیمارستان دلت را به من بسپار
به انتظار آمدنت گلهای زرد جدایی را پرپر خواهم کرد و در گذرگاه ثانیه های شرر بار تنهایی مسافری ثابت قدم خواهم ماند
این عشق پایان ناپذیر است.....گیلاسها تا دم مرگ به هم پیوند خورده اند
۲۵فروردین ۱۳۸۹ پادگان مالک اشتر اراک۱۷:۴۴بیاد تو و برای تو

سلام داداشی من برگشتم
همین.........

داریوش چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ق.ظ http://dariush20.blogfa.com

سلام آقا امین
خوبی پسر؟
بدو بیا به آدرس جدیدم که منتظرتم

غزل چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ق.ظ http://www.donyaye-elm.blogfa.com

سلام داداشم من امدم
داداشی تو بهم قبلا قول داده بودی کگه گریه نمیکنی پس چرا زدی زیر قولت
من حالم خوبه خوبه داداشم
خیالت راحت ...........
داداشی ممنونم ممنونم که برام دعا کردی
ممنونم که به همه گفتی برام دعا کنند
از همیگیتون ممنونم از همگیتون.
داداشی حالا بیا آرزوی آبجیتو براورده کن دیگه...
داداشم منم خیلی دوستت دارم خیلی
لطفا این نظرمم خصوصی باشه و تاییدش نکن لطفا
چون حرفای خودم به خودت تنهاست!
داداشی خیلی خوشحالم که برگشتم!
دوستت دارم داداشم.

نارنجی پوش چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام داداشی
سلام داداشـــــی
سلام داداشــــــــی
.....دیروز که رسیدم خونه خیلی حالم بد بود...مثل یه جنازه رسیدم خونه....30 ساعت تو راه بودم....لعنت بر قطار ...لعنت بر اتوبوس.....
با اینکه خوب نبودم تا رسیدم پریدم پشت سیستم.....یک هفته......فقط یک هفته دیر اومدم...تو نبودی...رفته بودی
خیلی دلم گرفته داداشی
این 25 روز همش بیادت بودم...میگفتم یعنی داداشیم الان کجاست
داداشی منو ببخش واسه اون حرفایی که نوشته بودم....از روزی که رفتم همش به خودم میگفتم اون چه حرفایی بود که نوشتی
همش خدا خدا میکردم که نخونیشون تا بیام و حذفشون کنم
ولی انگار دعام مستجاب نشد و دیدیشون
از بس دلم گرفته نمیدونم چی بگم
باورت میشه نارنجی پوش ندونه برای بهترین داداشی دنیا چی بنویسه
من که این همه پرحرفی میکردم الان هیچی نمیتونم بگم
انگار یکی گلومو گرفته و فشار میده
کاش بودی و میگفتی که لوس ترین داداشی دنیام..گریه
کاش بودی و میپریدی روم و شروع میکردی به زدنم
بخدا تکون نمیخوردم
داداشی من تنها بودم ولی خوشحالم که تو نبودی..از ته دل از آبجی شیلا ممنونم که نزاشت تنها بمونی
خوشحالم که تو میتونستی با یکی حرف بزنی
خوشحالم که میتونستی درد دل کنی باهاش
همش تو این فکر بودم که داداشیم حرفاشو با کی میزنه...کی به حرفاش گوش میده
خیلی خوشحالم که با هم اینقدر صمیمی شدین
دلم واست یه ذره شده..............
داداشی یادته تو آسمون بودی و من برف؟
برفها از گرمای آسمون آب شدن...هر روز درد دلم رو به آسمون میگفتم
بخدا هیچی به زبون نمی آوردم....فقط تو علفا دراز میکشیدم و به آسمون نگاه میکردم....بقیش دیگه دست چشام بود..چشام حرفای دلمو به آسمون میزد
داداشی چرا وقتی چشام با آسمون حرف میزد اشکام چیکه چیکه میریخت رو زمین؟
آسمون خیلی خوبه....راستی یه چیزی داداشی مگه آسمون هم گریه میکنه؟آخه تا یه لحظه چشممو می بستم یه قطره آب میوفتاد رو صورتم
انگار میگفت چشماتو باز کن ..میخام دلت رو ببینم
داداشی بعضی روزا طاقتم تموم میشد و خودمو رو کاغذ خالی میکردم
مدتیست اینجا نشسته ام....تکاپوی لحظه های تنهایی به اوج خود رسیده اند
اطرافم را نگاه میکنم...در هنگام تولد خورشید کوهستان و برفهایش تاب تحمل انوار طلایی خورشید را ندارند..اکنون خورشید بر پهنای آسمان نیلوفری به من لبخند میزند گویی خبر نداردکه ابرها با کوهستان سفید پوش پیمان بسته اندفردا در برابر امواج طلایی اش بایستند...ابرها نیز با من دشمنند....
در این تنهایی مدتیست سیبی سرخ در میان سبزه های تازه روئیده به من زل زده است..مفهوم نگاهش را نمیدانم
انگار میخاهد مرا به دریای خاطرات گذشته بیافکند
روزهایی که سهم من نصفه سیبی بیش نبود
سیب سرخ نیز به من طعنه میزند
ولی او چه خبر دارد زیرا هرگز سیبی لبهای مرا درک نکرده است
لبهای من به نصفه سیب عادت دارند
میدانم در این لحظه بیاد من هستی...
آسمان به من قول داده سهم تو را به دستت برساند...آسمان رفیق من است
گهگاه برای شادی من چهره تو را بر خود نقش میزند..
سیب سرخ همچنان ملتمسانه به من می نگرد....چه خوش خیالی دارد
لبهای من به نصفه سیب عادت دارند...
26فروردین1389پادگان مالک اشتر اراک18:52

داداشی آبجی شیلا گفت که آخرای تیر یا شاید مرداد برمیگردی
داداشی میدونستی 6مرداد تولد منه؟نمیدونم اون روز کجا هستم
ولی هرجا باشم رو خاکها مینویسم مرتضی تولدت مبارک
هر سال همینطوره....کسی یادش نیست ولی خودم که یادم نمیره
راستی داداشی خیلی دوست مشهدی پیدا کردم
همشون میگفتن بیا مشهد بهمون سر بزن همشون دفترچه میدادن که براشون یادگاری بنویسم
منم براشون مینوشتم قول میدم بیام مشهد ولی قول نمیدم بهتون زنگ بزنم
چون مشهد رو برای امام رضا و تو میام داداشی
نمیدونم زنده باشم یا نه ولی اگه خدا خواست و زنده موندم با خودم عهد کردم1سال و نیم دیگه یعنی تابستون سال 90بیام مشهد...بعد از سربازی
.
.
..
خیلی دوست دارم داداشی...گریه
از اولین و آخرین نامه ای که برایت نوشته ام هیچ پاسخی نرسیده ولی خوشحالم که برگشت نخورده......حتما به دستت رسیده
داداشی من نامه هامو میدم به آسمون.....مطمئنم بهت میرسونه
خیلی حرف زدم داداشی منو ببخش...آخه دلم خیلی پره
راستی داداشی برات نذر صلوات کردم
تا الان 6500 تا شده....هریکیش یه بوسه که باید بهم بدی
ولی فکر کنم روزی که ببینمت حتی نتونم بوست کنم
فقط دلم میخاد جلوم بشینی و بهت نگاه کنم ( گریه)
...همین..امین
اینم رمز جدیدمون
ما سه تا گیلاسیم که بهم پیوند خوردیم
دوست دارم داداشی

ابجی کوچولو چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

سلاااااااااااااااام داداش مهربونم
خوبی انش الله
داداش دیشب اگه گفتی کی اومد
داداش مرتضی تو(خنده)
یه هو جا خوردم
دیدی داداش می گفتم همش به یادته
از همون اول گفت داداشیم خوب بود کی اومد کی رفت(خنده)
منم همش از تو براش گفتم
خیلیییییییی هر دومون دلتنگتیم
و منتظر روی ماهت که بیای پیشمون
کی بود پشتت
بووووووووووووووووووووووووس داداش عزیر و مهربونم
یه دنیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییا دوست دارم

امین پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ق.ظ

سلام
خوبی داداش امین ؟
من امین هستم
دوست سید مرتضی
یه چیزایی از شما بهم گفته سید - گفته که شما رو دعا کنم - منم دعاتون می کنم
ایشالله که همه چی رو به راه میشه
من تقریبا همیشه ٫پای اینترنتم - می تونی بیای با هم حرف بزنیم - البته اگه بخوای
آیدیمو هم از سید بگیر
در ضمن من تا ۲ ماه دیگه می رم سربازی
دعات می کنم دادشی - نگران نباش
همه ی ما یه جورایی محتاجیم به دعا
خداحافظ ;)

جهان پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام
اصلا نمیشناسمت و زیاد هم تو وبت نیومدم
ولی خیلی با معرفتی
همینطوری الکی دوستت دارم

(بیا همدیگرو دوست داشته باشیم)

سلام

ممنونم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد