سلام
امروز روز خوبی هست واسه من نه اینکه می خوام
از دوستام سوا شم ها نه
امروز می خوام از احساس زیبا واستون صحبت کنم احساسی که توی
ما آدما هست اما بعضی وقتا گمش می کنیم و دنبالشم نمیریم
بعضی وقتا هم همیشه با ما هست و نمی خوایم بهش توجه کنیم
داداشی ها به خدا وقتی ما احساس خودمونو قایم کنیم همیشه یک چیز گم کردیم
نمیدونم من روز اول که اومدم تو این دنیا همه چی واسم
بی احساس بود و خشک و زیبایی ظاهر داشت
تا اینکه با سنگ صبور آشنا شدم که همینجا دستشو میبوسم
از راه دور صنگ صبور زندگی رو به من یاد داد وگفت زندگی یعنی بزرگ شدن
رفتم جلو تر با هومن آشنا شدم (بوی بازی)واسم شد یک
دوست که تو شهرم بود و نزدیکم بود شد یک کمکم هر جا گیر میکردم
میگفتم هومن بهم اعتماد به نفس داد
رفتم جلو تر با (یه دوست)آشنا شدم که اعتقادم محکم کرد
و میتونم به جرعت بگم نمازم رو که الان می خونم اون باعث شد
و واسه دفع اول رفتم حرم تنها اون باعث شد
(من لال نیستم)بهم یاد داد که درسته یک مترسک باعث میشه
یک مزرعه زشت باشه اما همون باعث میشه در آینده مزرعه با گندم هایی
که به خاطر وجود اون سالم موندن زیبا بشه و انسانها شاید از مترسک یاد نکنن
اما از زیبای مزرعه یاد میکنن بهم یاد داد دیروزم رو کم رنگ ببینم
(آبجی غزل)که تر خدا دعاش کنید خوب بشه من که همیشه میکنم
بهم یاد داد داداشی هرچی آدم خودش بخواد همون میشه نه کم نه زیاد
بهم گفت میشه بعضی وقتا مشکلات رو مثل غلط های املایی که داشتم
با پاکن پاک کرد (دوست دارم آبجی غزل)
نمیدونم به خدا نمیدونم در باره داداش نارنجیم چی بنویسم
از چیش بنویسم ولی مینویسم داداشی اگه بد گفتم ببخش
(داداشی نارنجی پوش خودم)بهم دوستی هدیه داد امید هدیه داد
دیروزه بدمو ازم گرفت فردای خوب رو بهم داد
نمیدونم به خدا اما من یادم نمیاد که بعد از بابام و مامانم واسه دوری کسی
از ته دل گریه کرده باشم
داداشی میدونم که سربازی هستی و نمیزارن که بیای بیرون
و از جای که من بزرگ شدم درک میکنم داداشی هر زور هر لحظه
هر دقیقه به یادتم و خواهم بود و میدونم که شما هم منو یادته
چون احساس میکنم
و داداشی آبجی شیلا و آرمان وآرمین می گفتن که شما اگه
من گریه کنم حس میکنی و ناراحت میشی
داداشی منم قول پسرونه دادم به خودم هیچوقت گریه نکنم
و به جاش صلوات و آیت الکرسی بخونم شما هم میدونم خوشحال میشی
خوب رسیدیم به هم دم این چند روزم که اگه نبود
نمیدونم چی می شدم
یک دختر هست که من به خاطر کوچیکتر بودن
از آبجی غزل اسم شونو گذاشتم آبجی کوچولو
خیلی خوبه من از طریق داداشی نارنجی با آبجی کوچولو آشنا شدم
باورم نمیشد تا به این حد با آبجی خوب بشم آبجی جون به حدی دوست دارم
که داداشی نارنجی شاید حسودی کنه (شوخی کردم)
آبجی اگه نبودی شاید میترکیدم
حالا میفهمم وقتی داداش نارنجی بهم میگفت شما بهترین دوستشی
و مثل خواهر دوستون داره یعنی چی
آبجی و داداش نارنجی شما معنی احساس زیبا رو به من یاد دادید
( آبجی جون خیلی دوست دارم)
آرمان و آرمین دوتا دوست خوب واسه هم ودوست خوب
واسه من هستن اگه به من اجازه دوستی
با خودشون بدهند(مدیران وب: لذت دوست پاک)
خوب دوستان نمیدونستم در باره چی بنویسم گفتم بهتر
از این موضوع نیست و همینجا
از تمام دوستام که منو همایت میکنن کمال تشکر دارم
و فقط میتونم بنویسم
همتونو دوست دارم
همین
آبجی غزل منو هم فراموش نکنید
شاید هر ماه یک آپ بکنم اگه خدا بخواد
این آپ یک جورای آپ خدا حافظی هم حساب میشه
سعی میکنم یکی یکی خدا حافظی کنم اما اگه یکی از دوستان
جاموند منو ببخشید وقت کم دارم
با تشکر دوست شما امین کوچولو
سلام
یک در خواست دارم
لطفا تمام مریضی دنیارو دعا کنید آبجی غزل منم دعا کنید
امروز می رم حرم جا امام رضا همه شما دوستانم میبرم با خودم
لطفا دعا یادتون نشه
ممنونم
آبجی شیلا از شما هم یادم نشده
همین
با تشکر دوست شما امین کوچولو
خون دل با اشک می آمیزدومژگان ما
در عبور ابر گریه،لاله کاری میشود
با من از هجران و از زهر جداییها نگو
ورنه زخم دوریت،این بار کاری میشود
سلام
ببخشید
اما نمیدونم از چی باید بنویسم از خوشحالی یا از غم
به خدا بهدی واسم سخته نوشتن که باورم نمیشه تا این حد کلمات
تو ادبیات فارسی ناقس باشند
داداشی و آبجی های گلم من اینارو در حالی مینویسم که داره یک
چیزای گرمی از کنار چشمم میاد پایین که
با هاشون آشنا بودم از قبل
اما چندوقتی بود خبری ازشون نبود
شاید این نوشته ها بد باشه و ارزش خوندن واسه
شما عزیزان نداشته باشه اما اینارو دلم نوشته ببخشید
امروز من اومدم، کاشکی نمیومدم
با هزارتا شوق اومدم تو وب رفتم
تو نظرات خوندم تا رسیدم به نظر آبجی غزل نمیدونم
تا حالا واستون پیش اومده که از تو بشکنید یا نه
اما من شکستم داداشی ها و آبجی های گلم
آبجی غزل من آبجی جون من بهترین آبجی
دنیا مریضه میدونم چیشه اما نمیتونم بگم از من
خواسته آرزو آخرشو براورده کنم آبجی
میدونی با من چیکار کردی
آبجی جون من مگه نگفتم آبجی ندارم تو دنیای واقعی
مگه من نگفتم که دوست دارم
داداشی منو چرا شکستی آبجی مگه قراره نیای،
آبجی از من بدتری؟ آبجی دوست دارم به جون تمام دنیا،
تر خدا منو نکش
یکی از دوستام میگفت یک سرباز برای جنگیدن
انگیزه میخواد انگیزه یک سرباز
وتنشه خواهرشه برادرشه
اگه یک جا هم برادرشو هم خواهرشو ازش بگیرن
سرباز کوچولو دیگه قدرتی نداره که بخواد بجنگه
آبجی من اون سرباز کوچولویی هستم
که هم برادرم و هم خواهرم ازم خداحافظی کردن
داداشی شما چرا ، من که کار بدی نکردم
به جون خودم اون قولی که بهت دادم تا امروز انجام دادم
چرا شما برای همیشه خداحافظی کردی
داداشی من پسر بدی بودم، گفتی بجنگ گفتم چشم
، گفتی خوب باش گفتم چشم
، گفتی تو بزرگی پس بزرگ باش گفتم چشم،
من که بد نبودم من لایق اینهمه تخریب نبودم
به خدا وقتی تو بیمارستان بودم روزارو میشمردم که کی
بیام تو نت که با داداشیم و آبجیم حرف بزنم
اما الان به چی امیدی بیام
آبجی و داداشی من کسی رو ندارم من تنهام
میدونی فقط شمایی و آبجی غزل
و آبجی شیلا و سنگ صبور
سنگ صبور که یک کلمه یاد داره که هردفه مینویسم
واسش سلام 5ثانیه بعدش واسم
مینویسه من رفتم یا حق
داداشی من دارم میترکم داداشی
امروز بدترین روز من بود کاشکی هیچوقت نمیجنگیدم
داداشی و آبجی به جون خودم قسم اگه تو این
چند روزی که من اینجام با من صحبت نکنید
دیگه تسلیم میشم نمیجنگم
به خدا میشم همون امین قبلی همون امین بده ((گریه))
نمی خوام اصلا چرا همش واسه من باید پیش بیاد
مگه من آدم نیستم مگه من پسر بچه نیستم
چرا تا بایکی دل میبندم میره ازم دور میشه
به خداوندی خدا دیگه به کسی نه میگم
داداشی نه میگم دوست دارم
دیگه نمیگم به خدا به جون خودم
دارم میترکن اصلان نمی خوام دیگه بیام تو این دنیای مجازی
و بد که من داره میشکنه
نمیدونم چی بگم داره دلم میترکه
من تمام لحظه لحظه های این چند روزو که نبودم
نوشتم که بدم بخونی به خدا اما تا اون خوندم
همشو پاره کردم
داداشی منم امین کوچولو تو من به امید شما بودم
خیلی بدی که خودت واسه خودت تسمیم میگیری
نمیدونم شاید این تنها و آخرین چیزی باشه که از
امین کوچولو تو این دنیای مجازی دیگه ثبت میشه
دیگه دار گیلوم میترکه نمیتونم بنویسم
اما آبجی غزل به جون خودم تو این چندوقتی
که هستم میرم جا امام رضا ازش قول پسرونه میگیرم
که خوب بشی آبجی غزل بهت قول پسرونه میدم
که خوب بشی
داداشی ها من پسر بدی بودم همتون تقریبا میدونید
اما الانه خوب شدم دیگه بد نیستم
داداشی من دوستون دارم دیگه دارم دق میکنم
خیلی اینجا ساکته ببخشید باید برم دیگه تاقط ندارم
شاید این نوشتها هیچوقت تایید نشه
و بمونه تو چرک نویس وبم و دوستم بخونه
اما اگه خوندی بدون خیلی دوست دارم
میبینی به هدی دوست دارم که قسم چند لحظه
قبلمو شکستم دوست دارم داداشی نارنجی پوش خودم
آبجی اگه من شفاتو از امام رضا نگیرم دیگه جا
امام رضا نمیرم به خدا
آبجی غزل یکی از دوستام میگفت خواستی
بری تو حرم از در باب جواد پسر امام رضا برو
همه درخواستات قبول میشه
نمیدونم درش کجاست اما میرم میگردم پیداش میکنم
به خدا شفاتو میگیرم ((گریه))
داداشی ما مشهدی ها رسم داریم وقتی یکی میره
پشتش آب میپاشیم که برگرده
داداشی من نبودم که آب بریزم من اشک ریختم
اگه یک روز اومدی دیدی امین نیست
و دیگه نیومده بدون ...........
فقط بدون تنها کسی بودی که امین از
ته قلبش بهت اعتماد داشت و دوست داشت
و میدونست امینو واسه امین می خواستی
داداشی من دنیارو بی داداشی هام نمی خوام
دیگه نمیجنگم بزار هرچی می خواد بشه بشه
داداشی نارنگی هم دیگه نمی خورم دوست دیگه ندارم
دیگه هم پشت اون دیوار نمیام
خدا حافظ شاید برای همیشه
عهدی که بین این دل و آن چشم بسته شد
پیش هجوم بد نظران زود خسته شد
زنجیر را که حلقه دل کرده بود عشق
در صبح بی وفایی چشمت گسسته شد!!!؟؟
گفتی تو رابه عمر رهایت نمی کردم
پیوند عهد بستنت آسان شکسته شد
>>> گریه <<<
تو را یاد است شبهای گذشته؟ /تو را یاد است پیمان های
بسته؟ /خوشا گیلاسهای نا گسسته/ خوشا گیلاسهای نا گسسته
>>>> گریه . گریه . گریه <<<<
همین
ببخشید غلط املایی زیاد دارم چون آبجی غزل
نیست غلط های املایی منو بگیره ((گریه))
با تشکر دوست شما امین کوچولو